فریب مردم توسط سینما و اهداف حاکمان جهل و جنایت
در حالیکه ایران و در حقیقت رژیم جهل و جنایت حاکم بر ایران مرکز توجهات جهانی را به خود اختصاص داده است و در حالیکه بحرانهای همه جانبه گلوی رژیم در دوران آخرین مراحلش را میفشارد ، رژیم و دوستانش سعی میکنند از تجربیات سودآور گذشته از سینما استفاده کنند و حتی برای اندکی هم که شده افکار را بسمت و سوی دیگر بکشانند.
سینما صادراتی رژیم که همیشه شائبه رفروم پذیری و تغییر روشهای سرکوبگرانه و تروریستی رژیم را دامن میزده وتوسط بسیاری از دست اندرکاران فرهنگی تقویت میشده و میشود ، این نقش را برعهده گرفته است. برای این دست اندرکاران فرهنگی هیچ فرقی نمیکند که در ایران چه کسی حکومت میکند و چه جنایتهایی صورت میگیرد ، آنها مامورین دولتها و منافع خاص میباشند و برای تهیه بودجه هاشان به دولتهایشان نیاز دارند. رژیم از این طریق تحت فعالیتهای باصطلاح فرهنگی و با تاراج اموال مردم ایران حاکمیت فاشیستی مذهبی اش عمرش را طولانی کرده و می کند. اخیرا هم برهنه شدن یک زن هنرپیشه ایرانی در مقابل دوربین و جایزه گرفتن فیلم دیگری بحثهای زیادی در جامعه ایران و در خارج ایران اذهان را بخود مشغول داشته است.
اما مسئله اصلی در زمان فعلی که زمان بسیار حساسی و شاید حساسترین شرایط کل تاریخ کشورمان است چیست و آیا کسانیکه اینگونه به خرج واژه هایی بسیار دور از واقعیت میپردازند شرایط امروز را آنطور که هست دریافته اند؟ و پشت صحنه به آمدن فیلم و سینما در زمان خمینی و بازماندگانش را در داخل و خارج دریافت کرده اند؟
حدود بیست سال پیش وقتی خیلی چیزها در مورد سینما ساخته شده در ایران و صادر شده به خارج کشور در پرده ابهامات بود و قبل از فریب کاریهای جریان باصطلاح اصلاحات و پروژه دوم خرداد نگارنده بعنوان یک کارگردان و فیلمنامه نویس در تبعید که در اروپا زندگی و کار میکرد وسیستمهای اروپایی و فستیوالهای مختلف را تجربه کرده بود یک سری مقالات در روشنگری اینکه رژیم از سینما چه سوء استفاده هایی میکند نوشت که در نشریه ایران زمین آن زمان منتشر شد.

در آنزمان بعضی از مدعیان شناخت از سینمای ایران کسانی مثل مخملباف (که تازه اورکوت و لباس پاسداری و دستگیری آزادیخواهان و شکنجه آنان را از تن در آورده و لباس روشنفکری و گرایش باصطلاح متفاوت از گذشته را به تن کرده بود) را حلوا حلوا میکردند و مدعی بودند که این پاسدار دیروز عوض شده و همینطور که یک چنین آدمی عوض میشود ، رژیم بناچار همین مسیر تغییر و اصلاح خود به طرف متمدن شدن را خواهد پیمود و به این ترتیب خاک در چشمان مردم میپاشیدند. در آنزمان هم دوران سردار سازندگی رفسنجانی که مردم او را بدرستی سردار چاپندگی مینامیدند بود که از شروع اصلاحات و تغییر دوران سخن میگفت و مثلا دخترش را برای اثبات این موضوع به دوچرخه سواری در خیابانهای تهران میفرستاد. بعدها دیدیم که همین خط فکری حامی اصلی روی کار آمدن خاتمی شیاد بود که نه تنها هیچ رفروم تغییری را در نظام ولایت فقیه صورت نداد بلکه ولی فقیه را منتصب به وحی و خود را مطیع کامل او دانست و با بردن سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت در لیستهای آمریکا و اروپا بزرگترین سد را برای تغییر واقعی میسر شد و باعث ویرانی های شد. تا آنجا که میتوان گفت احمدی نژاد هم از دوران او بیرون زد.
اما مسئله اصلی حقیقت جامعه ایران در رژیم فاشیستی مذهبی ولایت فقیه و سینمای که تحت نظارات وزارت ارشادش که زمانی توسط خاتمی و زمان دیگر توسط مهاجرانی هدایت و تولید میشد چه بود؟

فیلم کردن اصطلاحی است که مردم برای کلاه گذاشتن سر دیگران هم استفاده میکنند و براستی این واژه ائیست که در طول حکومت رژیم ضد فرهنگ و ضد انسانی آخوندی از سوء استفاده ها از سینما و فیلم به عمل آمده و می آید.
دست اندرکاران فیلم و سینما هم هیچ راهی بغیر از تابعیت کامل از دستور العملهای رژیم نداشته اند و بسیاری از سینماگران متعهد که ننگ همکاری با این رژیم را به جان نخردیند و با وجود استعداد فروان دست از این کار کشیده یا درانزوای که خود انتخاب کرده و به کارهای دیگری در ایران پرداختند وبه این طریق شرافت خود را انتخاب کرده و کار را در شرایط رژیم با وجود عشقشان به کار فیلم به کنار گذاشتند و یا به تبعید روی آوردند.
انگشت شماری از آنان در اوایل روی کار آمدن رژیم توانستند به ساختن فیلمهایی در خارج با موضوعات دردهای اصلی مردم ایران ناشی از وجود رژیم خمینی بپردازند و به افشاءگری بپردازند. اما رژیم و عواملش که این اثرهای هنری و مردمی را خاری در چشمان خویش میدید با کمک شریکان خارجیش در سانسور آنان کوشا شدند و در حالیکه فیلمهای ساخته شده فیلمسازان در تبعید مورد سانسور فستیوالها و سینماها و تلویزیونها قرار میگرفت ، فیلمهای تحت کنترل و نظارت وزارت ارشاد راه به همین فستیوالها ، سینماها و تلویزیونها راه میبرد و به جوایز مختلف دست پیدا میکرد که البته مورد اعتراض بسیاری از مردم و آگاهان به اوضاع سینما ایران بود و بسیاری از آن بعنوان افتضاح فرهنگی یاد میکردند. جالب این بود که بعضی از همین سینماگران خود به داوری فیلمهای همکاران خود میپرداختند و بطور بلاعوض جوایز را اختصاص همکاران خود میکردند.

بخاطر دارم در سال 1996 من فیلمی بنام «رد پــــــای تـــــرور» به سفارش تلویزیونهای آلمان و فرانسه (آرته وآن دی آر)ساختم که سری قتلهای زنجیره ایی دراروپا و دست داشتن شبکه های جاسوسی و ترور در سفارتهای رژیم را افشاء میکرد. این فیلم مدتها پخش نمیشد تا بالاخره بعد از مدتها و بعد از صدورحکم دادگاه میکونوس در برلین و محکومیت سران رژیم (خامنه ایی ، رفسنجانی ، ولایتی ، فلاحیان ، محسن رضایی) و عوامل مستقیم در این قتلها در این دادگاه از تلویزیون آرته (تلویزیون مشترک آلمان و فرانسه) و ان دی آر آلمان پخش شد. نمایش این فیلم از تلویزیون فرانسه همزمان با فستیوال کن و حضور عباس کیارستمی در فرانسه بود. در این فستیوال با تعجب و حیرت فراوان فیلم بسیار خسته کننده و بی محتوای «طعم گیلاس» جایزه نخل طلائئ را دریافت کرد و عباس کیارستمی در روی صحنه این جمله را بیان داشت: «حضور ما در صحنه های بین المللی موقعیت خوبیست برای اینکه تصور وذهنیت مردم دنیا را نسبت به ملتی که از سوی غرب به عنوان تروریست معرفی می شود عوض کند. » صفحه هنر وادبیات روزنامه سلام.

ملاحظه میکنید که این آقای کارگردان کلمه ملت را در مورد رژیم بکار میبرد ، آیا مردم در قتلها در اروپا دست داشتند که از کیسه مردم میخواست موقعیت رژیم و معاملاتش را با جهان نجات دهد؟
قابل توجه که طبق قرار داد من با تلویزیونهای آرته و ان دی آر توافق این بود که فیلم «رد پای ترور» در فستیوالهای مختلف شرکت کند و حداقل از 9 تلویزیون از جمله تلویزیون سراسری آ ار دی و بقیه کانالها در آلمان و در تلویزیون فرانسوی ، آلمانی آرته باز پخش شود که این فیلم مورد سانسور این دو کشور و فرانسه قرار گرفت و از نظر قرار دادی بمن اخطار شد که کلیه حقوق متعلق به آنهاست و آنرا نباید جائئ پخش نکنم. بعد از آن هم یکی از پروژها که بودجه سناریو آن بمن پرداخته شده بود تولیدش مورد تصویب قرار نگرفت و از آن ببعد همه امکانات ادامه داشتن حیات شغلی از من گرفته شد .
متاسفانه امروزه یا بدلیل ندانستن اتفاقات در این باره و یا کمبود حافظه بسیاری از کسان که حتی در میان مخالفین رژیم و دوستداران آزادی و رهائئ مردم هستند آنچنان بوجد می آیند که وقتی یک فیلم که از نظر محتوائئ سعی میکند خودش را بشدت از شرایط فشارها روی مردم توسط رژیم دور نگه دارد جایزه میگیرد ، آنرا جزو افتخارات ملی مینامند و تشخیص نمیدهند که این بازی را بارها رژیم انجام داده است.
واقعا مسخره و دور از هر گونه منطقی است که تصور کرد در زمان رژیم جمهوری اسلامی با ایدئولوژی خلص فاشیستی مذهبی که حتی خود عوامل رژیم را هم دیگر تحمل نمیتواند بکند و سالیان سال حتی بطور مستمر در روابط خانوادگی و خصوصی مردم دخالت میکند ، سینماگران در ایران بتوانند کار مستقل و دور از چشم رژیم بسازند و در قالب داستانهایشان حرفی بزنند که مطابق نظر و خواست رژیم نباشد. البته من در اینجا از فیلمهای زیرزمینی صحبت نمیکنم ، آنها ارزش مبارزاتی خود را دارند و حسابشان با فیلمهای رسمی و تحت کنترل رژیم کاملا جداست.
در اینجا باید کمی در مورد سیستم ساخت فیلم توضیح بدهم. در تولید فیلم در دنیا ابتدا یک ایده مطرح میشود و وقتی نظر یا نظرها را جلب کرد یک خلاصه داستان نوشته و باز وقتی تصویب شد فیلمنامه نوشته به تهیه کننده عرضه میشود و بعد از بررسی محتوایی و و یا گروهی از تهیه کنندگان میرسد و بودجه آن برآورد وبعد از تهیه سرمایه و آماده سازیهای دیگر و تقسیم نقش و کادرفنی به ساختن فیلم میپردازند. در کشورهای پیشرفته سناریو از دید چند متخصص دراماتیک سناریو رویش کار میشود و هیچ چیزی اتفاقی و تصادفی جلوی دوربین نمی آید. همزمان با فیلمبرداری زیر نظر کارگردان کارهای مونتاژ ، صداگزاری ، موزیک ، کارهای دیگر مثل تیتر و غیره انجام میگیرد.
اما در ایران رژیم با سیستم بسیار جبارانه سانسور در همه مراحل نظارت کامل صورت میگیرد و از طرح تا اجرا تا تدوین و غیره مو به مو مواظب است که مبادا برخلاف مصالح نظام فکریش کاری انجام شود.
اصولا در جمهوری اسلامی دو نوع فیلم تولید میشود.
یکی فیلمها یا سریالهای که صرفا مصرف داخلی دارد و رژیم بشدت بر تعداد آنها افزوده و آنرا به شکل غیر قابل باوری ارزان به بازارها میفرستد و یا از تلویزیونهایش پخش میکند تا مردم را سرگرم کند. و دیگری که مصارف خارجیش مد نظرش میباشد که چهره متفاوتی از جامعه ایران به بیرون نشان دهد تا توهم تغییر در خارج برای معاملاتش میسر گردد.
عملکرد این نوع دوم که به فیلمهای گلخانه ایی معروف بودند اینگونه میتوان توضیح داد: بعضی وقتها سیمها ارتباطی تاجران نفت و خون با حاکمان سوار بر گرده مردم ما دچار اختلال میشد یا میشود: مثلا گروگانگیریها ، عملیات تروریستی رژیم ، مداخله در مورد کشورهای دیگر و یا فعالیتهای هسته ایی در رسیدن به بمب اتم و غیره و دیگر راههای دیپلماتیک نتیجه ایی که رژیم میخواهد بان برسد کارایی موثر را دیگر ندارد و در این جاست که رژیم با همه امکاناتش باید از وسایل دیگر برای ارتباط استفاده کند ، معامله گران که تا به همین امروز دردها و رنجهای بیکران مردم و بزرگترین کشتار ها و شکنجه ها را مورد بی اعتنائئ کامل قرار میدهند و غارت منابع مردم ما فقط مد نظرشان میباشد هم برای توجیح معاملاتشان به این وسایل که از طرف افکار عمومی مطرح و گسترده میشود نیاز مبرم دارند و مایلند به توهم اینکه از درون رژیم هم میشود کاری کرد دامن زنند ، تا بگویند آنقدر هم که مخالفان یا مقاومت مردم ایران بر علیه این رژیم میگویند این آخوندها بد نیستند. تجربه نشان داده است که بهترین وسیله ارتباط با رژیم جهل و جنایت سینما بوده که همیشه این سیم ارتباطی را به حاکمان جبار و ستمگر وصل میکرده تا مثلا با نمایش بوسیدن کارگردان ایرانی در هنگام دریافت جایزه توسط یک زن یا در زمان ورود به فستیوال با یک ستاره زن معروف که لباسش در عرف رژیم جائئ ندارد ، نشان دهند که با این آقا رژیم بعد از برگشتن رژیم اصلا کاری ندارد و او به زندگی و کارش آزادانه ادامه میدهد و به این دلیل رفرم و اصلاح همین رژیم میسر و حتمی است ، پس باید روابط تجاری و فرهنگی حفظ شود و بر تعداد آنها افزایش یابد تا در ایران تغییر(رفرم) حاصل گردد. اینان تا آنجا پیش میرفتند که بگویند مبادله فرهنگی باعث تغییر رفتار رژیم (استحاله) آن خواهد بود. آقایان کارگردان هم که اساسا کاری بقول خودشان به سیاست ندارند و تنها چیزی که مد نظرشان است فروش فیلم فعلی و ورود به تولید فیلم بعدی در جهت این اهداف قرار میگرفتند و همانطور که در حرفهای اکثرشان نشان میدادند بدفاع از رژیم که نامش را ایران و ملت میگذاشتند ، به ایراد سخنرانی میپرداختند. برتولت بررشت نمایشنامه نویس ضد فاشیستی آلمان در مقابل ادعای غیر سیاسی بودن جمله معروف و قابل توجهی دارد : « غیر سیاسی ترین فیلم ، سیاسی است.»
اما رژیم به این بسنده نمیکند و با بعضی برخورد میکند تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند و امر برشان مشتبه نشود که معرفیتشان میتواند آنها را مستقل از نهادهای فکری رژیم بکند.
بهر حال ظلم بیش از حد حصر رژیم به مردم هم کسانی را در این حرفه وادار میکند که به این همکاریها با این رژیم پایان دهند و حتی در مقابل رژیم بایستند و به اعتقاد من آنها را باید در جدائئ و فاصله از رژیم تشویق کرد و گناههای گذشته اشان را بخاطر مخالفت کنونیشان هم از طرف مردم بخشیده خواهد شد.
موضوع دیگری که بسیار مفصل است و کتابها در موردش توسط محققان و کارشناسان نوشته خواهد شد ، انتخاب موضوعات فیلمها در زمان حاکمیت ملاهاست که من در اینجا بصورت کوتاه بان اشاره میکنم .
داستانهایی که در ایران فیلم میشوند بدلیل شرایط تحمیلی و سانسور رژیم ، نه به اصل و ریشه و چگونگی زندگی مردم و علت و معلول مشکلات جامعه از هر نظرنمی پردازند ، بلکه با فرار از این روش و نگرش ژرفگونه درابعادی که همه میدانند و آنهم بصورت مختصر و غالبا بسیار مصنوعی ساخته و پرداخته میشود.
آثار هنری بطور کلی و فیلمها رئالیستی بویژه در هر زمان باید آئینه زمان خود باشند و در فیلمهای تاریخ نوعی کالبد شکافی فرهنگی صورت گیرد تا اذهان از واقعیت کنش و واکنشهای قهرمانان یا ضدقهرمانان داستان بواقعیت برسند و از آن طریق ذهن خود را شفاف و برنده سازند.
اساس جاذبیت فیلمهای رئالیستی در تاریخ همیشه بازیابی شخصیتهای داستان و نیازهایشان در خود بیننده است.
در ایران تحت حاکمیت جهل و خرافات رژیم آخوندی ، مشکلات اصلی مردم از قبیل مشکلات اقتصادی (اختلاس و دزدیهای نجومی ، فساد اداری و رشوه گیری ، بیکاری ، فقر ، فساد ، فحشا ، اعتیاد ، کارتن خوابی و ...) مشکلات فرهنگی و اجتماعی ( تجاوز و قتلهای ناموسی ، دختران فراری ، خودکشی ، ازدواجهای اجباری و سنتهای خرافی و ...) و مشکلات دیگر مثل محیط زیست و تاثیر مستقیم آن روی زندگی مردم ، فرار نخبگان و مغزها و مسائل مردم و همه وهمه جایی در سینما یا ندارند یا از زاویه افکار آخوندی ساخته و پرداخت یا با اصل مسائل کاری ندارند و یا رژیم همانند خطبه های نماز جمعه اش آنرا وسیله ایی در خدمت عقب نگه داری اذهان مردم بکار میبرد و در حقیقت جنگ تمام عیار خود با مردم و البته برعلیه آزادیخواهان و مبارزین و مجاهدین بارها و بارها از سینما مورد سوء استفاده قرار داده است و نمونه هایش هم اخیرا هم سریال های ابلهانه میباشد که مکررا پخش میکند که از هر نظر تعفن و گندیدیگی نمونه های کامل بارز تراوش عقاید خلص ارتجاعی و فاشیستی است و بغیر از عقب ماننده ترین لایه های هوادارش کسی را نمیفریبد.
همانطور که میدانیم بسیاری از عاشقان سینه چاک خمینی که دیروز در لباس شکنجه گر ، پاسدار ، بسیجی یا لباس شخصی یا حتی آخوند نقش سرکوبگرانه حفظ نظام را بعهده داشتند ، با یادگیری تکنیکهای فیلمسازی البته با هدایت و راهنمائئ کارگردانان حرفه ایی همان اهداف را با ایستادن پشت یا جلو دوربین دنبال میکنند. بعقیده من این آثار توهین به شعور انسانی و فرهنگ غنی مردم ایران میباشند.
اما حرف سینما گران و هنرمندان متعهد در ایران ودر تبعید و مورد سانسور در خارج و داخل به مردم چیز دیگریست. هنرمند و اثرش در ارتباط با شرایط جامعه و چگونگی زندگی آنهاست و کار هنری از هر نوعش یک رابطه عاطفی و عقلانی با جامعه میباشد که البته وجه عاطفی آن برجسته تر است.
چطور در جامعه ایی که سرکوب و شکنجه ، اعدام و دزدیهای نجومی حاکمان و جهل خرافات جامعه را میبلعد و انسانها در ابعاد چند ده ملیونی از این شرایط در درد و رنج هستند ، انسان هنرمند سکوت کند و یا با عاملین این مصیبتها و فجایع بی حد حصر همکاری رساند؟
این شرایط باید با سرنگونی این رژیم تغییر کند و شادی ، آزادی و رفاه به جامعه برگردد و آن تنها و تنها با مبارزه در همه ابعاد و مقدم بر همه مبارزه فرهنگی و سیاسی میسر میگردد.
این کار را باعتقاد من در بهترین صورتی سیمای آزادی و قهرمانان شهر اشرف انجام داده و میدهند و براستی یکی از بزرگترین گنجینه های فرهنگی تاریخ کشورمان را این قهرمانان با وجود محدودیتهای بسیار زیاد بوجود آورده اند و بزرگترین خار در چشم دشمن و مرحم بر دردهای روحی مردم را ایجاد کرده اند.
فیلم و سینما قدرتمند ترین نوع هنر هست ، چرا که توان جمع کردن همه هنرهای دیگر را در خود دارد. همه این عوامل باید در رشد و تعالی فکری و فرهنگی ببیندگان کمک کند تا بتوانند علت رابطه ها و معلولها را با عمق بیشتری ببینند و مسلما همانطور که بارها سینما در تاریخ جهان نشان داده و میدهد سمت سوی واقعگرایانه نسبت به حل نظری مشکلات فردی و رابطه آن در جامعه و مبارزه با جهل و خرافات و افکار عقب افتاده باشد.
آری وظیفه سینما گران و فعالان رسانه ایی گفتن حقیقت به مردم است و آری سینما ایران در صورت گفتن حقیقت ، سینمای جهانی خواهد بود.
با ایمان به پیروزی
سه شنبه، 2012/01/24
منصور قدرخواه
سینما صادراتی رژیم که همیشه شائبه رفروم پذیری و تغییر روشهای سرکوبگرانه و تروریستی رژیم را دامن میزده وتوسط بسیاری از دست اندرکاران فرهنگی تقویت میشده و میشود ، این نقش را برعهده گرفته است. برای این دست اندرکاران فرهنگی هیچ فرقی نمیکند که در ایران چه کسی حکومت میکند و چه جنایتهایی صورت میگیرد ، آنها مامورین دولتها و منافع خاص میباشند و برای تهیه بودجه هاشان به دولتهایشان نیاز دارند. رژیم از این طریق تحت فعالیتهای باصطلاح فرهنگی و با تاراج اموال مردم ایران حاکمیت فاشیستی مذهبی اش عمرش را طولانی کرده و می کند. اخیرا هم برهنه شدن یک زن هنرپیشه ایرانی در مقابل دوربین و جایزه گرفتن فیلم دیگری بحثهای زیادی در جامعه ایران و در خارج ایران اذهان را بخود مشغول داشته است.
اما مسئله اصلی در زمان فعلی که زمان بسیار حساسی و شاید حساسترین شرایط کل تاریخ کشورمان است چیست و آیا کسانیکه اینگونه به خرج واژه هایی بسیار دور از واقعیت میپردازند شرایط امروز را آنطور که هست دریافته اند؟ و پشت صحنه به آمدن فیلم و سینما در زمان خمینی و بازماندگانش را در داخل و خارج دریافت کرده اند؟
حدود بیست سال پیش وقتی خیلی چیزها در مورد سینما ساخته شده در ایران و صادر شده به خارج کشور در پرده ابهامات بود و قبل از فریب کاریهای جریان باصطلاح اصلاحات و پروژه دوم خرداد نگارنده بعنوان یک کارگردان و فیلمنامه نویس در تبعید که در اروپا زندگی و کار میکرد وسیستمهای اروپایی و فستیوالهای مختلف را تجربه کرده بود یک سری مقالات در روشنگری اینکه رژیم از سینما چه سوء استفاده هایی میکند نوشت که در نشریه ایران زمین آن زمان منتشر شد.

در آنزمان بعضی از مدعیان شناخت از سینمای ایران کسانی مثل مخملباف (که تازه اورکوت و لباس پاسداری و دستگیری آزادیخواهان و شکنجه آنان را از تن در آورده و لباس روشنفکری و گرایش باصطلاح متفاوت از گذشته را به تن کرده بود) را حلوا حلوا میکردند و مدعی بودند که این پاسدار دیروز عوض شده و همینطور که یک چنین آدمی عوض میشود ، رژیم بناچار همین مسیر تغییر و اصلاح خود به طرف متمدن شدن را خواهد پیمود و به این ترتیب خاک در چشمان مردم میپاشیدند. در آنزمان هم دوران سردار سازندگی رفسنجانی که مردم او را بدرستی سردار چاپندگی مینامیدند بود که از شروع اصلاحات و تغییر دوران سخن میگفت و مثلا دخترش را برای اثبات این موضوع به دوچرخه سواری در خیابانهای تهران میفرستاد. بعدها دیدیم که همین خط فکری حامی اصلی روی کار آمدن خاتمی شیاد بود که نه تنها هیچ رفروم تغییری را در نظام ولایت فقیه صورت نداد بلکه ولی فقیه را منتصب به وحی و خود را مطیع کامل او دانست و با بردن سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت در لیستهای آمریکا و اروپا بزرگترین سد را برای تغییر واقعی میسر شد و باعث ویرانی های شد. تا آنجا که میتوان گفت احمدی نژاد هم از دوران او بیرون زد.
اما مسئله اصلی حقیقت جامعه ایران در رژیم فاشیستی مذهبی ولایت فقیه و سینمای که تحت نظارات وزارت ارشادش که زمانی توسط خاتمی و زمان دیگر توسط مهاجرانی هدایت و تولید میشد چه بود؟

فیلم کردن اصطلاحی است که مردم برای کلاه گذاشتن سر دیگران هم استفاده میکنند و براستی این واژه ائیست که در طول حکومت رژیم ضد فرهنگ و ضد انسانی آخوندی از سوء استفاده ها از سینما و فیلم به عمل آمده و می آید.
دست اندرکاران فیلم و سینما هم هیچ راهی بغیر از تابعیت کامل از دستور العملهای رژیم نداشته اند و بسیاری از سینماگران متعهد که ننگ همکاری با این رژیم را به جان نخردیند و با وجود استعداد فروان دست از این کار کشیده یا درانزوای که خود انتخاب کرده و به کارهای دیگری در ایران پرداختند وبه این طریق شرافت خود را انتخاب کرده و کار را در شرایط رژیم با وجود عشقشان به کار فیلم به کنار گذاشتند و یا به تبعید روی آوردند.
انگشت شماری از آنان در اوایل روی کار آمدن رژیم توانستند به ساختن فیلمهایی در خارج با موضوعات دردهای اصلی مردم ایران ناشی از وجود رژیم خمینی بپردازند و به افشاءگری بپردازند. اما رژیم و عواملش که این اثرهای هنری و مردمی را خاری در چشمان خویش میدید با کمک شریکان خارجیش در سانسور آنان کوشا شدند و در حالیکه فیلمهای ساخته شده فیلمسازان در تبعید مورد سانسور فستیوالها و سینماها و تلویزیونها قرار میگرفت ، فیلمهای تحت کنترل و نظارت وزارت ارشاد راه به همین فستیوالها ، سینماها و تلویزیونها راه میبرد و به جوایز مختلف دست پیدا میکرد که البته مورد اعتراض بسیاری از مردم و آگاهان به اوضاع سینما ایران بود و بسیاری از آن بعنوان افتضاح فرهنگی یاد میکردند. جالب این بود که بعضی از همین سینماگران خود به داوری فیلمهای همکاران خود میپرداختند و بطور بلاعوض جوایز را اختصاص همکاران خود میکردند.
بعنوان فقط یک نمونه به این نکته اشاره میکنم که مثلا عباس کیارستمی که در هنگام اهدا جایزه ستاره سینما خانم کاترین دونو را میبوسید و یا بعضی ستارگان سینما زن را به ایران به مهمانی دعوت میکرد تا از این طریق هم برای خودش و فیلمهایش تبلیغ کند و از این طریق خود را با رژیم مخالف نشان دهد اما بعد از انتخابات اول احمدی نژاد این گماشته تیرخلاص زن و گماشته آنزمان خامنه ایی ماسک خود را کنار زد و نامه ای به این غلام حلقه بگوش دستگاه ولی فقیه نوشت که : « آقای احمدینژاد، (که باو رای نداده بود) برای من دلايل بسيار سادهای وجود دارد که تو را بيشتر از او (رفسنجانی) دوست دارم. تو برای من يادآور سال ۵۷ هستی. » آیا این همه فرصت طلبی در مقابل قدرت نشان از عفونت شخصیتی و درونی و بی مسئولیتی در مقابل سرنوشت مردم ندارد؟ بهمین دلیل بود که سفیر رژیم در فرانسه هم علنا گفت : «کیارستمی سینماگری است که تا کنون قفلهای مهمی را در این راه برای ما در دیپلماسی باز کرده و ما هرگاه با در بسته مواجه می شویم ، سینمای ایران و مخصوصا عباس کیارستمی کلید رمز گشای ماست.»

بخاطر دارم در سال 1996 من فیلمی بنام «رد پــــــای تـــــرور» به سفارش تلویزیونهای آلمان و فرانسه (آرته وآن دی آر)ساختم که سری قتلهای زنجیره ایی دراروپا و دست داشتن شبکه های جاسوسی و ترور در سفارتهای رژیم را افشاء میکرد. این فیلم مدتها پخش نمیشد تا بالاخره بعد از مدتها و بعد از صدورحکم دادگاه میکونوس در برلین و محکومیت سران رژیم (خامنه ایی ، رفسنجانی ، ولایتی ، فلاحیان ، محسن رضایی) و عوامل مستقیم در این قتلها در این دادگاه از تلویزیون آرته (تلویزیون مشترک آلمان و فرانسه) و ان دی آر آلمان پخش شد. نمایش این فیلم از تلویزیون فرانسه همزمان با فستیوال کن و حضور عباس کیارستمی در فرانسه بود. در این فستیوال با تعجب و حیرت فراوان فیلم بسیار خسته کننده و بی محتوای «طعم گیلاس» جایزه نخل طلائئ را دریافت کرد و عباس کیارستمی در روی صحنه این جمله را بیان داشت: «حضور ما در صحنه های بین المللی موقعیت خوبیست برای اینکه تصور وذهنیت مردم دنیا را نسبت به ملتی که از سوی غرب به عنوان تروریست معرفی می شود عوض کند. » صفحه هنر وادبیات روزنامه سلام.

ملاحظه میکنید که این آقای کارگردان کلمه ملت را در مورد رژیم بکار میبرد ، آیا مردم در قتلها در اروپا دست داشتند که از کیسه مردم میخواست موقعیت رژیم و معاملاتش را با جهان نجات دهد؟
قابل توجه که طبق قرار داد من با تلویزیونهای آرته و ان دی آر توافق این بود که فیلم «رد پای ترور» در فستیوالهای مختلف شرکت کند و حداقل از 9 تلویزیون از جمله تلویزیون سراسری آ ار دی و بقیه کانالها در آلمان و در تلویزیون فرانسوی ، آلمانی آرته باز پخش شود که این فیلم مورد سانسور این دو کشور و فرانسه قرار گرفت و از نظر قرار دادی بمن اخطار شد که کلیه حقوق متعلق به آنهاست و آنرا نباید جائئ پخش نکنم. بعد از آن هم یکی از پروژها که بودجه سناریو آن بمن پرداخته شده بود تولیدش مورد تصویب قرار نگرفت و از آن ببعد همه امکانات ادامه داشتن حیات شغلی از من گرفته شد .
متاسفانه امروزه یا بدلیل ندانستن اتفاقات در این باره و یا کمبود حافظه بسیاری از کسان که حتی در میان مخالفین رژیم و دوستداران آزادی و رهائئ مردم هستند آنچنان بوجد می آیند که وقتی یک فیلم که از نظر محتوائئ سعی میکند خودش را بشدت از شرایط فشارها روی مردم توسط رژیم دور نگه دارد جایزه میگیرد ، آنرا جزو افتخارات ملی مینامند و تشخیص نمیدهند که این بازی را بارها رژیم انجام داده است.
واقعا مسخره و دور از هر گونه منطقی است که تصور کرد در زمان رژیم جمهوری اسلامی با ایدئولوژی خلص فاشیستی مذهبی که حتی خود عوامل رژیم را هم دیگر تحمل نمیتواند بکند و سالیان سال حتی بطور مستمر در روابط خانوادگی و خصوصی مردم دخالت میکند ، سینماگران در ایران بتوانند کار مستقل و دور از چشم رژیم بسازند و در قالب داستانهایشان حرفی بزنند که مطابق نظر و خواست رژیم نباشد. البته من در اینجا از فیلمهای زیرزمینی صحبت نمیکنم ، آنها ارزش مبارزاتی خود را دارند و حسابشان با فیلمهای رسمی و تحت کنترل رژیم کاملا جداست.
در اینجا باید کمی در مورد سیستم ساخت فیلم توضیح بدهم. در تولید فیلم در دنیا ابتدا یک ایده مطرح میشود و وقتی نظر یا نظرها را جلب کرد یک خلاصه داستان نوشته و باز وقتی تصویب شد فیلمنامه نوشته به تهیه کننده عرضه میشود و بعد از بررسی محتوایی و و یا گروهی از تهیه کنندگان میرسد و بودجه آن برآورد وبعد از تهیه سرمایه و آماده سازیهای دیگر و تقسیم نقش و کادرفنی به ساختن فیلم میپردازند. در کشورهای پیشرفته سناریو از دید چند متخصص دراماتیک سناریو رویش کار میشود و هیچ چیزی اتفاقی و تصادفی جلوی دوربین نمی آید. همزمان با فیلمبرداری زیر نظر کارگردان کارهای مونتاژ ، صداگزاری ، موزیک ، کارهای دیگر مثل تیتر و غیره انجام میگیرد.
اما در ایران رژیم با سیستم بسیار جبارانه سانسور در همه مراحل نظارت کامل صورت میگیرد و از طرح تا اجرا تا تدوین و غیره مو به مو مواظب است که مبادا برخلاف مصالح نظام فکریش کاری انجام شود.
اصولا در جمهوری اسلامی دو نوع فیلم تولید میشود.
یکی فیلمها یا سریالهای که صرفا مصرف داخلی دارد و رژیم بشدت بر تعداد آنها افزوده و آنرا به شکل غیر قابل باوری ارزان به بازارها میفرستد و یا از تلویزیونهایش پخش میکند تا مردم را سرگرم کند. و دیگری که مصارف خارجیش مد نظرش میباشد که چهره متفاوتی از جامعه ایران به بیرون نشان دهد تا توهم تغییر در خارج برای معاملاتش میسر گردد.
عملکرد این نوع دوم که به فیلمهای گلخانه ایی معروف بودند اینگونه میتوان توضیح داد: بعضی وقتها سیمها ارتباطی تاجران نفت و خون با حاکمان سوار بر گرده مردم ما دچار اختلال میشد یا میشود: مثلا گروگانگیریها ، عملیات تروریستی رژیم ، مداخله در مورد کشورهای دیگر و یا فعالیتهای هسته ایی در رسیدن به بمب اتم و غیره و دیگر راههای دیپلماتیک نتیجه ایی که رژیم میخواهد بان برسد کارایی موثر را دیگر ندارد و در این جاست که رژیم با همه امکاناتش باید از وسایل دیگر برای ارتباط استفاده کند ، معامله گران که تا به همین امروز دردها و رنجهای بیکران مردم و بزرگترین کشتار ها و شکنجه ها را مورد بی اعتنائئ کامل قرار میدهند و غارت منابع مردم ما فقط مد نظرشان میباشد هم برای توجیح معاملاتشان به این وسایل که از طرف افکار عمومی مطرح و گسترده میشود نیاز مبرم دارند و مایلند به توهم اینکه از درون رژیم هم میشود کاری کرد دامن زنند ، تا بگویند آنقدر هم که مخالفان یا مقاومت مردم ایران بر علیه این رژیم میگویند این آخوندها بد نیستند. تجربه نشان داده است که بهترین وسیله ارتباط با رژیم جهل و جنایت سینما بوده که همیشه این سیم ارتباطی را به حاکمان جبار و ستمگر وصل میکرده تا مثلا با نمایش بوسیدن کارگردان ایرانی در هنگام دریافت جایزه توسط یک زن یا در زمان ورود به فستیوال با یک ستاره زن معروف که لباسش در عرف رژیم جائئ ندارد ، نشان دهند که با این آقا رژیم بعد از برگشتن رژیم اصلا کاری ندارد و او به زندگی و کارش آزادانه ادامه میدهد و به این دلیل رفرم و اصلاح همین رژیم میسر و حتمی است ، پس باید روابط تجاری و فرهنگی حفظ شود و بر تعداد آنها افزایش یابد تا در ایران تغییر(رفرم) حاصل گردد. اینان تا آنجا پیش میرفتند که بگویند مبادله فرهنگی باعث تغییر رفتار رژیم (استحاله) آن خواهد بود. آقایان کارگردان هم که اساسا کاری بقول خودشان به سیاست ندارند و تنها چیزی که مد نظرشان است فروش فیلم فعلی و ورود به تولید فیلم بعدی در جهت این اهداف قرار میگرفتند و همانطور که در حرفهای اکثرشان نشان میدادند بدفاع از رژیم که نامش را ایران و ملت میگذاشتند ، به ایراد سخنرانی میپرداختند. برتولت بررشت نمایشنامه نویس ضد فاشیستی آلمان در مقابل ادعای غیر سیاسی بودن جمله معروف و قابل توجهی دارد : « غیر سیاسی ترین فیلم ، سیاسی است.»
اما رژیم به این بسنده نمیکند و با بعضی برخورد میکند تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند و امر برشان مشتبه نشود که معرفیتشان میتواند آنها را مستقل از نهادهای فکری رژیم بکند.
بهر حال ظلم بیش از حد حصر رژیم به مردم هم کسانی را در این حرفه وادار میکند که به این همکاریها با این رژیم پایان دهند و حتی در مقابل رژیم بایستند و به اعتقاد من آنها را باید در جدائئ و فاصله از رژیم تشویق کرد و گناههای گذشته اشان را بخاطر مخالفت کنونیشان هم از طرف مردم بخشیده خواهد شد.
موضوع دیگری که بسیار مفصل است و کتابها در موردش توسط محققان و کارشناسان نوشته خواهد شد ، انتخاب موضوعات فیلمها در زمان حاکمیت ملاهاست که من در اینجا بصورت کوتاه بان اشاره میکنم .
داستانهایی که در ایران فیلم میشوند بدلیل شرایط تحمیلی و سانسور رژیم ، نه به اصل و ریشه و چگونگی زندگی مردم و علت و معلول مشکلات جامعه از هر نظرنمی پردازند ، بلکه با فرار از این روش و نگرش ژرفگونه درابعادی که همه میدانند و آنهم بصورت مختصر و غالبا بسیار مصنوعی ساخته و پرداخته میشود.
آثار هنری بطور کلی و فیلمها رئالیستی بویژه در هر زمان باید آئینه زمان خود باشند و در فیلمهای تاریخ نوعی کالبد شکافی فرهنگی صورت گیرد تا اذهان از واقعیت کنش و واکنشهای قهرمانان یا ضدقهرمانان داستان بواقعیت برسند و از آن طریق ذهن خود را شفاف و برنده سازند.
اساس جاذبیت فیلمهای رئالیستی در تاریخ همیشه بازیابی شخصیتهای داستان و نیازهایشان در خود بیننده است.
در ایران تحت حاکمیت جهل و خرافات رژیم آخوندی ، مشکلات اصلی مردم از قبیل مشکلات اقتصادی (اختلاس و دزدیهای نجومی ، فساد اداری و رشوه گیری ، بیکاری ، فقر ، فساد ، فحشا ، اعتیاد ، کارتن خوابی و ...) مشکلات فرهنگی و اجتماعی ( تجاوز و قتلهای ناموسی ، دختران فراری ، خودکشی ، ازدواجهای اجباری و سنتهای خرافی و ...) و مشکلات دیگر مثل محیط زیست و تاثیر مستقیم آن روی زندگی مردم ، فرار نخبگان و مغزها و مسائل مردم و همه وهمه جایی در سینما یا ندارند یا از زاویه افکار آخوندی ساخته و پرداخت یا با اصل مسائل کاری ندارند و یا رژیم همانند خطبه های نماز جمعه اش آنرا وسیله ایی در خدمت عقب نگه داری اذهان مردم بکار میبرد و در حقیقت جنگ تمام عیار خود با مردم و البته برعلیه آزادیخواهان و مبارزین و مجاهدین بارها و بارها از سینما مورد سوء استفاده قرار داده است و نمونه هایش هم اخیرا هم سریال های ابلهانه میباشد که مکررا پخش میکند که از هر نظر تعفن و گندیدیگی نمونه های کامل بارز تراوش عقاید خلص ارتجاعی و فاشیستی است و بغیر از عقب ماننده ترین لایه های هوادارش کسی را نمیفریبد.
همانطور که میدانیم بسیاری از عاشقان سینه چاک خمینی که دیروز در لباس شکنجه گر ، پاسدار ، بسیجی یا لباس شخصی یا حتی آخوند نقش سرکوبگرانه حفظ نظام را بعهده داشتند ، با یادگیری تکنیکهای فیلمسازی البته با هدایت و راهنمائئ کارگردانان حرفه ایی همان اهداف را با ایستادن پشت یا جلو دوربین دنبال میکنند. بعقیده من این آثار توهین به شعور انسانی و فرهنگ غنی مردم ایران میباشند.
اما حرف سینما گران و هنرمندان متعهد در ایران ودر تبعید و مورد سانسور در خارج و داخل به مردم چیز دیگریست. هنرمند و اثرش در ارتباط با شرایط جامعه و چگونگی زندگی آنهاست و کار هنری از هر نوعش یک رابطه عاطفی و عقلانی با جامعه میباشد که البته وجه عاطفی آن برجسته تر است.
چطور در جامعه ایی که سرکوب و شکنجه ، اعدام و دزدیهای نجومی حاکمان و جهل خرافات جامعه را میبلعد و انسانها در ابعاد چند ده ملیونی از این شرایط در درد و رنج هستند ، انسان هنرمند سکوت کند و یا با عاملین این مصیبتها و فجایع بی حد حصر همکاری رساند؟
این شرایط باید با سرنگونی این رژیم تغییر کند و شادی ، آزادی و رفاه به جامعه برگردد و آن تنها و تنها با مبارزه در همه ابعاد و مقدم بر همه مبارزه فرهنگی و سیاسی میسر میگردد.
این کار را باعتقاد من در بهترین صورتی سیمای آزادی و قهرمانان شهر اشرف انجام داده و میدهند و براستی یکی از بزرگترین گنجینه های فرهنگی تاریخ کشورمان را این قهرمانان با وجود محدودیتهای بسیار زیاد بوجود آورده اند و بزرگترین خار در چشم دشمن و مرحم بر دردهای روحی مردم را ایجاد کرده اند.
فیلم و سینما قدرتمند ترین نوع هنر هست ، چرا که توان جمع کردن همه هنرهای دیگر را در خود دارد. همه این عوامل باید در رشد و تعالی فکری و فرهنگی ببیندگان کمک کند تا بتوانند علت رابطه ها و معلولها را با عمق بیشتری ببینند و مسلما همانطور که بارها سینما در تاریخ جهان نشان داده و میدهد سمت سوی واقعگرایانه نسبت به حل نظری مشکلات فردی و رابطه آن در جامعه و مبارزه با جهل و خرافات و افکار عقب افتاده باشد.
آری وظیفه سینما گران و فعالان رسانه ایی گفتن حقیقت به مردم است و آری سینما ایران در صورت گفتن حقیقت ، سینمای جهانی خواهد بود.
با ایمان به پیروزی
سه شنبه، 2012/01/24
منصور قدرخواه
آرشیو وبلاگ
-
▼
2012
(42)
-
▼
January
(22)
- ولفگانگ هولزآپفل: احتیاج به جابجایی اشرف نیست. چند...
- دويست وهشتادودومين روز کارزار تحصن ژنو در حمايت ...
- فریب مردم توسط سینما و اهداف حاکمان جهل و جنایت
- واشنگتن تایمز- ناراضیان ایرانی، دولت عراق را متهم ...
- نماینده العراقیه در آمریکا: دولت مالکی به خواست رژ...
- منشور وارسته-چرا اشرف کانون استراتژیک در تعادل قوا...
- نامه پروفسور ریچادر رابرتس برنده جایزه نوبل پزشکی ...
- ظلم ماریست هر که پروردش، اژدهائی شد و فرو بردش
- zorba - موزیک
- هشدار نسبت به اعدام خانواده های زندانی اشرفیان و ف...
- اتحادیه اروپا-اقدامات خارجی، آیندهیی برای ساکنان ...
- مالکی توافق دولت عراق با سازمان ملل دربارة اشرف را...
- تا امروز تلاش ها بر اين بود كه نام و مكان اين زندا...
- جان هزاران مبارز آزادي ايران را نجات دهيد
- وای به وقتی که قاچاقچی گمرکچی شود
- ممانعت از عمل جراحی زندانی سیاسی ماشاءالله حائری
- حسین رونقی در اعتراض به نداشتن مرخصی استعلاجی به ب...
- موج تازه شعارنویسی بر اسکناس : شرکت در انتخابات خی...
- گفتگو با بهرم مودت قهرمان ملي پوش قوتبال ايران
- عملیات دستگیری یک ایرانی فروشنده مواد مخدر توسط پ...
- کنترل بازار ارز با زور چماق
- هافینگتون پست: جهان، عراق را بر سر کمپ اشرف نظار...
-
▼
January
(22)
About Me
- شقایق
